دیشب باد از لای در زوزه کشان خودش رو به داخل خانه میکشید، توی حیاط سروصدای همهچیز درآمده بود و هرچه اونجا بود به درودیوار میخورد، بعد که باد خیالش از دست آزار اذیت موجودات بیرون راحت میشد میامد سراغ موجودات درون، اما فقط من بیدار بودم، پس تمام سعیاش رو میکرد که منو بترسونه، باید اعتراف کنم که تو کارشم موفق بود، منو ترسوند، یک حس عدم قطعیت، یک حس تعلیق با خودش آورد، انگار فاجعهای در کمین باشه و این باد نیمهشب بخواد با تمام شیطنت و از روی غرضورزی بهت خبر بده تا ببینه صورتت بعد از شنیدن خبر این حادثه قریبالوقوع چه شکلی میشه، دیشب میترسیدم از باد نیمهشب، امروز با روشن شدن هوا دیدم دلایل خیلی بیشتری دورو ورم برای ترسیدن هست.
از یادداشت های قدیمی

- ۴ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۶