ایلیا داودی نامقی

وبلاگ شخصی

ایلیا داودی نامقی

وبلاگ شخصی

ایلیا داودی نامقی

ایلیا داودی نامقی هستم، ساکن تهران، زبان فرانسه خوانده ام و به ادبیات، هنر، سیاست، روانشناسی و خیلی چیزهای دیگر علاقه مندم، علاقه اصلیم اما سینماست،فیلم نگاه میکنم و به شما هم توصیه میکنم فیلم نگاه کنید، نه اینکه فقط ببینید، نگاه کنید، درباره فیلمها بخوانید و بنویسید. من هم سعی میکنم همین کار را بکنم

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

این به جرات میتواند بهترین فیلم هومن سیدی تا به حال باشد. مغزها فیلمی است که از همه امکانات خود در جهت باورپذیر ساختن فضا بهره میبرد و روایت خود را تکمیل میکند.
داستانهای زیادی در طول تاریخ و در فرهنگ نوشتاری ملل درباره رقابت بین برادران وجود دارد. داستان فیلم مغزها هم در سطح به همین سادگی است. شکور (فرهاد اصلانی) برادر بزرگتر خانواده و پادشاه دنیای حلبی آباد است. او آشپزخانه مواد مخدر دارد و همه از او حساب میبرند. برادر کوچکتر او شاهین (نوید محمدزاده) کمی خل وضع است اما به دنبال این است که جا پای برادر بزرگتر بگذارد و کار را یاد بگیرد، که البته شاهین مخالف است چرا که او را دست و پا چلفتی می انگارد. شهروز برادر کوچکتر بیشتر به شکور شبیه است. داستان آدمهایی در یک دنیای دور افتاده که هوس ها و حسرت های خودشان را دارند. اما در بطن ماجرا از فاصله ای امن مخاطب دنیایی هستیم که فقر در آن باعث میشود خشونت یک امر طبیعی و حق مسلم طلقی شود. بعدها که پای آبروی خانواده و ناموس برادران به وسط کشیده میشود دریدن و شکستن و خرد کردن امری طبیعی است. اگر مغزها را نسخه ایرانی فیلم برزیلی شهر خدا بدانیم، در جایی که شباهت های زیاد این دو در عریانی خشونت و مواد مخدر و اسلحه را شاهد هستیم به خوبی تفاوت های حلبی آباد های اطراف تهران با فاولای برزیل فیلم سیدی را از یک کپی برابر اصل به یک اثر مستقل تبدیل میکند. تفاوت هایی که در بافت فرهنگی اجتماعی خود را نشان میدهد. آنجا که بچه های بالای شهر با ماشین های آخرین مدل خود در بام تهران، دختر و پسر، به بگو و بخند مشغول هستند مغزهای کوچک باید نگران آبروی خانواده خود باشند که توی محل با انگشت نشانشان ندهند. مغزهای کوچک میتوانند برای حفظ آبرو به سادگی به حذف یکی از اعضای خانواده خود تن در دهند. انگار شرافت خانواده ای خلافکار از جان یک انسان ارزش بیشتری دارد. علاوه بر همه اینجا حقارت انسان ها هم گویی موتور محرک آنها برای پیش رفتن در جامعه ای است که تمام فشار را بر روی آنها گذاشته. شاهین که احساس میکند خانواده او را جدی نمیگیرد و پدر و مادر بین او و برادران فرق میگذارند از هر حربه ای استفاده میکند تا قدرت را در دست بگیرد و با کوچکترین ضعف شکور لحظه ای درنگ نمیکند تا برادر خود را تحقبر کند و به او ضربه بزند. این دنیای گرگهاست.

  • محمد داودی نامقی

اهل کاشانم.
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است....
نقل میکنند که به سراینده این خطوط گفتند چرا تابلوهایت انقدر ارزان است گران تر بفروش، جواب داد قیمت تابلو باید طوری باشد که حتی کارمندها هم بتوانند قسطی بخرند. اگر میدانست در حراج تهران تابلوهایش را میلیاردی میفروشند چه حالی پیدا میکرد؟ با آن روحیه شاعرانه و لطیف و آن طبیعت گرایی بی مثال چطور واکنش نشان میداد. شاید شعری میگفت و در آن گلایه میکرد. مهمتر از این مساله اما شاید این باشد که هنرمندی که چنین اعتقادی دارد با انحصاری شدن و خصوصی شدن هنر مخالف است و عقیده دارد هنر باید در بطن و متن جامعه باشد.
بنکسی نقاش ناشناس انگلیسی است که با نقاشی های دیواری خود معروف شد. او همواره نقاشی ها خود را در محله های فقیر لندن و در مقابل چشم همه  قرار میدهد. از معروف ترین نقاشی های او دختری با بادکنک است که روز گذشته در حراجی در لندن به قیمت یک میلیون و 400 هزار دلار فروش رفت اما به محض زدن چکش حراجی نقاشی شروع به خرد شدن و از قاب خارج شدن کرد به نحوی که همه حضار متعجب و حیرت زده شدند. بعد معلوم شد بنکسی پیشتر یک خردکن در قاب تابلو گذاشته بود تا اگر روزی به حراج گذاشته شد تابلو را نابود کند. گمانه زنی ها درباره دلیل این کار او زیاد است اما به نظر من مهمترین دلیل او همان چیزی است که سهراب به آن اعتقاد داشت، هنر انحصاری نیست، هنر متعلق به یک طبقه و قشر خاص نیست که با میلیون ها و میلیارها آن را برای خود کنند، هنر متعلق به همه اقشار جامعه است.این یک شعار نیست بلکه یک عقیده جهانی و مشترک بین هنرمندان مختلف از نسل های مختلف و فرهنگ های متفاوت است.

  • محمد داودی نامقی