بررسی مقایسه ای اقتباس سینمایی از داستان شب های روشن
مقدمه
قصد بررسی اقتباس انجامشده از داستان شبهای روشن، نوشته ماندگار داستایوفسکی راداریم. چندین فیلم از این اثر اقتباسشدهاند. در سال 1957 میلادی Le Notti Bianche (شبهای سپید) به کارگردانی و فیلمنامهای از ویسکونتی و دامیکو ساخته شد. در سال 1971 روبر برسون با فیلمنامه اقتباسی که خودش نگاشته بود فیلم 4 nuit d’en reveur (4 شب یک خیالباف) را ساخت. و در ایران هم در سال 1381 شمسی فرزاد مؤتمن با فیلمنامه سعید عقیقی برداشت خود از این اثر بزرگ ادبیات را ارائه کرد. در این یادداشت سعی میشود شباهتها و تفاوتهای اثر داستایوفسکی با فیلمهای ویسکونتی و مؤتمن بررسی شود و نگاهی کلی به این اقتباس انجامگرفته داشته باشیم. البته آثار متعدد دیگری ازجمله تلهفیلم، تئاتر و فیلم سینمایی از این اثر یا اقتباسشدهاند یا برداشت آزادی از آن هستند که قاعدتاً در این نوشته فرصت پرداختن به آنها را نداریم.
اقتباس
در سطح لغوی اقتباس از صیغه عربی افتعال گرفتهشده، ریشه آن قبس به معنای گرفتن، اخذ کردن و آموختن است. در ادبیات اقتباس به آن گفته میشود که شاعر یا نویسندهای مفهومی را از متون پیشین (مذهبی، اساطیر کهن و ...) اخذ کند و آن را به زبان خود دوباره بیان کند. لغت انگلیسی آن یعنی Adaptation که معادل فرانسوی آن یعنی آداپتاسیون در ادبیات تخصصی نمایشی در فارسی و در میان اهلفن رایج است را میتوان به این صورت معنا کرد: فرآیند تغییر چیزی به صورتی که بتوان برای منظور دیگری از آن استفاده کرد. در ایران شاید بتوان گفت معروفترین اقتباس انجام گرفته در بین عامه مردم سریال تلویزیونی دائی جان ناپلئون اثر ناصر تقوایی است که از رمان ایرج پزشکزاد گرفته شده است. در سینما اقتباس میتواند از منابع مختلفی انجام گیرد.
- اقتباس از آثار کلاسیک ادبی: بهعنوانمثال میتوان از اقتباس از رمانهای تولستوی و داستایوفسکی اشاره کرد
- اقتباس از آثار ادبیات دراماتیک: نمایشنامهها مانند نمایشنامه رومئو و ژولیت شکسپیر و نسخههای سینمایی آن
- اقتباس از متون ادبیات داستانی: اقتباس از داستانهای کوتاه و بلند مانند فیلم «بچهها در روز تولدشان» از روی داستان کوتاهی به همین نام از ترومن کاپوت
- اقتباس از رویدادهای تاریخی: فیلمهای ساختهشده بر اساس رخدادهای تاریخی مطرح، فیلم بازی تقلید بر اساس زندگی آلن تورینگ و تأکید بر نقش او در جنگ جهانی دوم
- اقتباس از متون مذهبی: زندگی پیامبران و اتفاقات ذکرشده در کتب مذهبی مانند فیلم «الرساله» مصطفی عقاد درباره زندگی پیامبر اسلام
- اقتباس از فولکلور: داستانهای محلی و افسانههای عامیانه مانند فیلم «کوایدان» اثر ماساکی کوبایاشی
- اقتباس از فیلمهای دیگر: مانند فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» که بازسازی نسخه 1979 است.
البته منابع اقتباس بسیار گسترده است و اشاره به همه آنها در این نوشته نمیگنجد. مثلاً اقتباس از عکس، شعر، نقاشی و غیره. اما خود اقتباس را میتوان از جنبه نوع اقتباس به سه دسته تقسیم کرد:
- انتقال: یک اثر ادبی مانند رمان انتخاب و طبق تعاریف زیبای شناسی سینما برای عرضه به مخاطبان فراهم میشود. بهعنوانمثال داستان رومئو و ژولیت شکسپیر به اوایل قرن 21 منتقل میشود و شاهد ابزارهای نو، سلاحها و وسایل نقلیه در آن هستیم. (باز لورمان 1996)
- تفسیر: تفسیر سیاسی یا اجتماعی یک اثر طبق نظر فیلمنامهنویس یا کارگردان ارائه میشود. در این نوع از اقتباس با تأکید بر آشنایی مخاطب با اثر اصلی آن اثر برای انتقال مفهوم موردنظر تغییر پیدا میکند. در فیلم منسفیلد پارک ساکتترین قهرمان مؤنث در بین قهرمانان جین اوستین تبدیل به یک زن نویسنده معترض به مسائل نژادی و طبقاتی میشود.
- قیاس: در این نوع اقتباس آگاهی مخاطب با اثر اصلی موردنظر و مهم نیست. فیلم اقتباسشده بهخودیخود جذابیت دارد حتی اگر از اثر اصلی چیزی ندانیم. اینک آخرالزمان ساخته کاپولا از رمان در دل تاریکی جوزف کنراد اقتباسشده و برخلاف آنکه در کنگو اتفاق میافتد در ویتنام روایت میشود. مخاطبی که رمان کنراد را نخوانده هم با فیلم ارتباط برقرار میکند.
یک دستهبندی کلی دیگر هم وجود دارد که دستهبندی معروف وفاداری یا عدم وفاداری است. یعنی اقتباس میتواند به اثر اصلی وفادار باشد یا صرفاً برداشتی آزاد از مضمون یا ایده اثر اصلی باشد.
اقتباس و بینامتنیت
برای درک بهتر مسئله اقتباس شاید بهتر باشد اول نگاهی به مسئله وفاداری بیندازیم و شاید باید قبل از آن بپرسیم آیا فیلمنامه اصیل یا غیر اقتباسی به معنای واقعی کلمه وجود دارد؟ بسیاری معتقدند موقعیتهای دراماتیک محدودی وجود دارند و تمام آثار نمایشی و داستانی تکرار همین موقعیتها هستند. ژرژ پلتی کتابی دارد به نام 36 موقعیت دراماتیک که ازنظر کارلو گوتزی نمایشنامهنویس ایتالیایی گرفتهشده است. بر اساس این نظر فقط و فقط 36 موقعیت داستانی وجود دارد و تمام داستانها در فهرست همین موقعیتها نگاشته میشوند. اگر نظر گوتزی را بپذیریم آیا واقعاً کسی میتواند ادعا کند که اثر خلقشده یا نوشتهشده توسط او کار خلاقانه و جدیدی است؟ آیا اصولاً تخیل قادر به خلق چیزی از عدم و هیچ است؟ و یا اینکه تخیل با خوراکی که از محیط و آموزش و فراگیری به دست میآورد به پرواز درمیآید؟
ارسطو در کتاب فن شعر خود معتقد است هنرها همگی از تقلید به وجود آمدهاند و تفاوت آنها تنها در تفاوت بین شیوههای تقلید آنهاست. او معتقد است تقلید باعث کسب معرفت در انسان شده و انسان بهصورت فطری از کودکی به تقلید میپردازد و در این کار استعداد ذاتی دارد. همین مسئله باعث میشود قدرت یادگیری انسان از بسیاری از موجودات دیگر بیشتر باشد.
در سال 1966 ژولیا کریستوا مقالهای به مجله ادبی «تِل کِل» فرستاد و در آن برای اولین بار به مسئله بینامتنیت اشاره کرد. شاید بتوان به زبان ساده و در سطحیترین شکل ممکن بینامتنیت را به این صورت تعریف کرد: هر متنی میتواند از متون پیشین خود تأثیر گرفته باشد و بر متون بعدی خود تأثیرگذار باشد. این تأثیر میتواند آگاهانه و با ارجاع مشخص باشد که به آن بینامتنیت ضعیف گفته میشود. یا رابطه این متون میتواند در عمق مضامین باشد و ارجاع و ارتباط پنهانی میان این متون وجود داشته باشد که به آن بینامتنیت قوی اطلاق میشود. اینیک کشف بود نه اختراع چون به عقیده بسیاری این مسئله قدمتی بهاندازه تاریخ بشریت دارد. مانند جاذبه که همیشه وجود داشت اما نیوتون آن را کشف کرد بینامتنیت نیز همیشه وجود داشته، حتی در قدیمیترین و کلاسیکترین آثار هم میتوان این رابطه را با آثار مکتوب یا غیر مکتوب پیشین آن بررسی کرد. اعتقاد به این نظریه البته بههیچوجه انکار خلاقیت پدیدآورنده نیست و صرفاً نظریهای است در بررسی و نقد هر اثر در رابطه با آثار پیش از آن و تأثیری که از آن میپذیرد.
تمامی این توضیحات تلاشی است پیشپاافتاده در توجیه و توضیح اهمیت و جایگاه اقتباس بهعنوان پدیدهای عادی و مرسوم که از دیرباز وجود داشته است. اقتباس میتواند خلاقانه باشد و تأثیرپذیری از آثار دیگران لزوماً کاری غیر خلاق نیست.
داستان شبهای روشن اثر داستایوفسکی
داستان شبهای روشن داستان راوی جوانی است که اسم او را نمیدانیم. او در شهر سنپترزبورگ زندگی میکند و به خیالبافی درباره شهر و مردمش میپردازد. حدس میزنیم که داستان در قرن 19 میلادی میگذرد گرچه اشاره تاریخی مستقیمی نمیشود. اما با توجه بازه زمانی زندگی نویسنده و اشاره به درشکه در متن به نظر میرسد حدس درستی باشد. راوی خیال میکند با فلان پیرمرد دوست است و فلان ساختمان با او درباره تعمیر و بازسازیاش حرف میزند. او آنقدر تنهاست و آنقدر درمانده یک رابطه انسانی است که کمبود خود را با دنیای خیالی و تصوراتش پر میکند.
شبها کار او پرسه زدن و خیالبافی کردن است. شبی که راوی در حال پرسه زدن در شهر است به دختری برمیخورد که به نرده تکیه داده و گریه میکند. راوی میخواهد پیش او برود و از مشکل او پرسوجو کند اما دختر با این فکر که او مزاحم است از او دور میشود. ناگهان مرد مستی قصد مزاحمت برای دختر را دارد که راوی مانع میشود و آنها باهم دوست میشوند. دختر بعدازاین ماجرا به راوی اعتماد کرده و داستان زندگی خود را میگوید. دختر جوان که نامش ناستنکا است عاشق مرد جوانی میشود که یک سال پیش از هم جداشدهاند تا جوان به سفری برود و به کارهای خودسامان ببخشد و قرار گذاشتهاند یک سال بعد در همان مکانی که از هم جداشدهاند همدیگر را ببینند. حالا دختر به آن مکان آمده اما خبری از دوستش نیست بااینکه میداند او به شهر بازگشته است. این شروع رابطه بین راوی و ناستنکاست. در ادامه این دو بیشتر به هم نزدیک میشوند و برای هم درد دل میکنند. راوی به دختر کمک میکند و مانند یک دوست خوب با او همفکری میکند.
ناستنکا از راوی قول میگیرد که عاشقش نشود. راوی هم چون به مصاحبت با او نیاز دارد قبول میکند. آنها 4 شب دیگر هم به مکان ملاقات میآیند و منتظر میشوند اما دوست ناستنکا سروکلهاش پیدا نمیشود. راوی همیشه به ناستنکا امید میدهد و او را آرام میکند. ناستنکا هم سپاس گذار خوبیهای اوست. بالاخره وقتی ناستنکا کاملاً ناامید از آمدن دوستش است راوی به او ابراز علاقه میکند و ناستنکا هم که شاهد خوبیهای او بوده عکسالعمل مثبتی نشان میدهد اما درست در آخرین لحظه دوست ناستنکا پیدایش میشود و ناستنکا بهکل راوی را فراموش میکند و پیش عشق خود میرود. بعد از رفتن او راوی دلشکسته و دوباره تنها به دنیای سرد خود برمیگردد اما این بار خوشحال است که حتی برای مدتی اندک طعم عشق را چشیده و عشق ناستنکا مانند خورشید پاییز هرچند کمجان و کوتاه بر دلش تابیده است:
· «خدای من، یک دقیقه تمام شادکامی! آیا این برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
ص 109
خیالباف
شبهای روشن داستان تنهایی است. داستان انسانهایی که عاجزانه و ملتمسانه به دنبال اندکی توجه، اندکی محبت و کمی نگاه عاشقانه هستند. داستان انسانهای سادهدل و بیپیرایهای که دربهدر به دنبال عشق هستند و همهچیز خود را درراه رسیدن به آن حاضرند به خطر بیندازند. ما حوادث و اتفاقات را از زبان راوی میشنویم. در حقیقت داستان یک حدیث نفس است. توگویی خاطرات جوانی تنها را میخوانیم. به درون ذهن او راه پیدا میکنیم و خیالات او را میبینیم. حتی زمانی که ناستنکا داستان زندگی خود را تعریف میکند هم ما آنچه را راوی برای ما روایت میکند تصور میکنیم و همواره در ذهن او هستیم. در جایجای داستان راوی ما را به دنیای خیالی خود میبرد. دنیایی که در آن کمبود گرمای روابط انسانی با خیالاتی رنگارنگ جبران میشود.
حال همین انسان تنها در اولین فرصتی که کسی را پیدا میکند نمیتواند جلوی زبانش را بگیرد. احساساتش فوران میکند. یکریز حرف میزند و عمیقترین احساسات خود را برای ناستنکا بیان میکند. پیشتر او با ساختمانها صحبت میکرد. دوستان او افرادی هستند که تنها سری در خیابان برای او تکان میدادند و از کنارش رد میشدند. حال او نهتنها دوستی پیداکرده، بلکه این دوست از جنس لطیف هم هست. پس دستپاچگی و وراجی شخصیت کاملاً منطقی است. خود او به دختر میگوید:
· «من حالا مثل جن حضرت سلیمانم که بعدازآن حبس هفتهزارسالهاش در آن کوزهای که درش را با مهر هفت افسون بسته بود، ناگهان ببیند که همه آن افسونها باطلشده و او آزادشده است.»
· «در ذهن من هزار شیر بازشده و سیل کلمات راه افتاده و من نمیتواند جلوی آن را بگیرم وگرنه خفه میشوم»
ص 38
اما ناستنکا هم کم خیالباف نیست. اول اینکه حاضرشده است یک سال بدون هیچ خبری صبر کند. یعنی در تصورات خود راهی جز رسیدن به عشقش نمیبیند. یک سال خود را با او تصور کرده است. خود او اعتراف میکند زمانی خود را عروس امپراتور چین تصور میکرده است. شاید دلیل نزدیکی این دو و اعتماد ناستنکا به راوی هم از همینجا سرچشمه میگیرد. دو انسان تنها که همدیگر را درک میکنند:
· «ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدیدتر احساس میکنیم. احساس انسان نابود نمیشود، پر عیارتر میشود.»
ص 75
خیالبافی در ایتالیا
در سال 1957 فیلم شبهای روشن اثر ویسکونتی به نمایش درآمد. در ابتدا منتقدان فیلم و ویسکونتی را مورد هجمه قراردادند و آن را بهدوراز معیارهای نئورئالیسمی که ویسکونتی فیلمساز آن جریان بهحساب میآمد دانستند. اما واقعیت این است که رابطه ویسکونتی و نئورئالیسم همواره ابهامآمیز بوده است.
در این فیلم از رئالیسم فاصله میگیریم و به جهانی نیمه اکسپرسیونیستی پا میگذاریم. به نظر میرسد کارگردان برای اجرای هرچه بهتر رمان به این تمهید دستزده است. بهجای فیلمبرداری در مکانها و لوکیشن های واقعی از دکور استفادهشده و به نظر میرسد تعمداً سعی شده با نوع خاص نورپردازی دکور دیده شود. توگویی قصد بر تئاتری بودن فضا بوده است. نوع اجراها و برخوردها هم تئاتر گونه است. شخصیتهای فرعی جزئی از دکور و پسزمینه هستند و گاهگاهی به دل حوادث و اتفاقات میآیند و دوباره به پسزمینه برمیگردند. تصویر دانهدار است و وضوح به طرزی غیرمتعارف ناقص است که میتواند تأکید چندبارهای بر فاصله از واقعیت باشد.
برخلاف رمان که ما در ذهن راوی قرار داشتیم اینجا راوی وجود ندارد. ما در ذهن کسی نیستیم و نریشنی وجود ندارد. ویسکونتی بهدرستی داستان را برای مدیوم سینما تغییر داده است. اتفاقات تصویری شدهاند. تنها فلش بک فیلم وقتی است که داستان ناتالیا را میشنویم.
بااینکه بیشتر عناصر و اتفاقات کلیدی داستان داستایوفسکی عیناً در فیلم تکرار میشود شاهد تفاوتهای ظریفی هستیم که به ساختار فیلم کمک بسزایی کرده است. راوی داستان داستایوفسکی در فیلم اسم دارد و نام او ماریو است. اسم ناستنکای داستان به ناتالیا تغییر پیداکرده که تقریباً به یک معنا است. ناتالیا و ناستنکا هر دو به معنای تولد مسیح است. این اسم به مفهوم پاکدامنی و معصومیت به کار میرود و هر دو شخصیت چه در فیلم و چه در داستان این ویژگی معصومیت رادارند. صحنهها و شخصیتهایی به داستان کوتاه اضافه شدند تا پیرنگ فیلم یکدست شود. ازجمله صحنه بهیادماندنی رقص کافه یا شخصیت زن روسپی که درصدد اغوای ماریو است.
یکی از تفاوتهای داستان و فیلم تقابل سنت و مدرنیته در اثر ویسکونتی است. در فیلم پُلی وجود دارد که گویی شهر را به دو بخش تقسیم کرده است. یک بخش قسمت سنتی شهر است که ناتالیا با مادربزرگش آنجا منزل دارند و به کار رفوی فرشهای دستباف مشغولاند. بخش سمت دیگر پل که ماریو از آن میآید با مغازهها و تابلوهای نئون و کافهها و جنب جوش مردم نشان از مدرن بودن و امروزی بودن دارد. کار ناتالیا بهخودیخود نشان از سنت و پرداختن به آن دارد. رفو کردن فرش و تعمیر گذشته و سنتی که توسط مدرنیته تهدید میشود. دو مردی که او را دوست دارند نیز این تقابل را بیشتر نشان میدهند. یک مرد او و مادربزرگ پیرش را به اپرا میبرد. دیگری فقط دختر را به کافه و رقص و سینما دعوت میکند. ناتالیا درگذشته و آینده زندگی میکند و ماریو زمان حال. ماریو برای به دست آوردن ناتالیا باید او را به زمان حال و به امروز بیاورد و او را به این سمت پل وزندگی پرزرقوبرق آن بکشاند. کاری که بالاخره موفق به انجام آن میشود و او را به کافهای میبرد. آنجا این دو غرق در رقص و شادی میشوند و برای لحظاتی همهچیز را فراموش میکنند اما با صدای زنی که فریاد میزند ساعت 10 شده است ناتالیا دوباره به واقعیت برمیگردد و برای رسیدن به محل قرارش به همه آن خوشیهای زودگذر پشت میکند.
اما فیلم درواقع دو واقعیت را نشان میدهد. یک واقعیت موجود که همان کافه و مردم وزندگی سرد و بیروح در جریان در اطراف است و یک واقعیت آرمانی که خیال شخصیتهاست برای رسیدن به آن. دررسیدن به این واقعیت آرمانی بخت بیشتر با ناتالیا است و عشق بیپیرایهاش. ماریو در انتها باز به واقعیت برهنه و آزاردهنده خودش پرت میشود.
راوی در رمان شخصی بهشدت منزوی است. او حتی یک رفیق ندارد و تاکنون با زنی رابطه احساسی نداشته است. ماریو در فیلم تازه به شهر آمده، غریبه است و برای همین تنهاست. او موردتوجه جنس لطیف است ولی به دلیل علاقهای که به ناتالیا دارد اشارات زنان دیگر را پاسخ نمیدهد. در ابتدای فیلم میبینیم او از شدت تنهایی میخواهد با یک سگ ولگرد دوست شود و در انتهای فیلم وقتی ناتالیا را از دست میدهد باز به همان سگ میرسد، گویی این سگ نشان سرگشتگی و تنهای اوست.
تنهایی زن روسپی و کشش او به ماریو از جهاتی مانند تنهایی خود ماریو و علاقهاش به ناتالیا است. و از جهت دیگر خشم او در به دست نیاوردن مرد خود به خشم و سرخوردگی ناتالیا شبیه است. هر دو بهشدت احساسی میشوند. تفاوت او با ناتالیا اما در صریح و بیپرده بودن در چیزی که میخواهد و از طرفی سخاوت داشتن در عرضه چیزی که دارد است. همانطور که مرد موردعلاقه ناتالیا رابطه او و ماریو را به هم میریزد، تصویر ناتالیا در ذهن ماریو از وصال او و زن روسپی جلوگیری میکند. درصحنه دیگری که زنی در کافه بر روی شیشه برای ماریو مینویسد سلام باز این ناتالیا است که با آمدنش و به دام انداختن ماریو از رسیدن او به آن زن جلوگیری میکند. در رمان راوی چنین فرصتهایی را از دست نمیدهد. ناستنکا تنها فرصت اوست و او خودآگاهانه معترف است که در دام او افتاده و از این مسئله خوشحال است، اما در فیلم ویسکونتی ماریو بیخبر چندین بار به دام ناتالیا میافتد و فکر میکند با او پیشرفت میکند اما باز متوجه میشود که اینها خیالی بیش نبوده است.
خیالبافی در ایران
نکته جالبی که درباره دو اقتباس مطرحشده در این نوشتار از داستان داستایوفسکی وجود دارد این است که هر دو در ابتدا با بیمهری منتقدین مواجه شدند. شبهای روشن فرزاد مؤتمن نیز در ابتدا با نقدهای منفی بسیاری روبرو شد. منتقدین آن را فیلمی روشنفکر زده و بیروح و اقتباسی ابتر از داستان میدانستند اما باگذشت زمان این فیلم به یک فیلم ماندگار، بهیادماندنی و حتی کالت در سینمای عاشقانه ایران تبدیل شد. در تیتراژ فیلم میبینیم که فیلم برداشتی آزاد از داستان شبهای روشن داستایوفسکی است. این مسئله را باید با بررسی عناصر داستانی فیلم و مقایسه آن بارمان موردبررسی قرارداد.
در ابتدا شخصیت اصلی که معادل راوی داستان است، استاد ادبیاتی است که برخلاف راوی داستان خود انزوا را برگزیده است. دوستان او کتابهای او هستند.
- «از آدمای بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم، اگه کسی حرف این مجسمهها رو باور کنه، باید بین خودش و مردم نرده بکشه، من این حرفها رو باور کردم...»
پس او در قلعهای خودساخته و حصاری خود کشیده از ادبیات و کتابها بین خودش و مردم فاصله انداخته است. از نزدیک شدن به مردم میترسد چون ممکن است او را از خیالبافی دربیاورند. پس برخلاف راوی خیالبافی خود را نیز دوست دارد. درصحنه شروع فیلم استاد ادبیات در حال خواندن شعری از فرخی درباره جدایی و بیوفایی است. اما این شعر را چنان بیاحساس میخواهد که کسی گوش نمیدهد. در اعتراض یکی از دانشجوها به این مسئله میگوید از او دیگر گذشته کسی را با شعرش تحت تأثیر قرار دهد. اما شباهت او با راوی داستان در نداشتن اسم است. ما اسمی از او نمیدانیم. همه او را استاد خطاب میکنند. درصحنهای که کارت شناسایی خود را به یک بسیجی نشان میدهد هم ما متوجه اسم او نمیشویم. وقتی بسیجی در حال جستجوی او است و ما نمای اینسرت دستهای بسیجی روی بدن و لباسهای استاد را میبینیم و دیالوگی گفته میشود:
- بسیجی: به نظر شما منظور این شاعرا چی بوده که اینهمه شراب و جام ریختن تو شعراشون؟ نمیشد یه مثال دیگه ای بزنن که مردم بهاشتباه نیفتن؟
- استاد: والا به نظرم دلیلش این بوده که شبا یه گوشه مینشستن و فکر میکردن و شعر میگفتن. اگه شبا جای فکر کردن تو کوچهها قدم میزدن هوس این چیزا هم از سرشون می افتاد.
استاد ادبیات و شاید بهطورکلی انسان در جامعه امروزی دیگر نمیتواند به انزوا و تنهایی خود پناه ببرد. حتی اگر این تنهایی خودخواسته و داوطلبانه باشد همواره افرادی مانند این بسیجی مانع میشوند.
اما استاد خیالباف با رؤیا آشنا میشود. قطعاً در فیلمی که از ابتدا تأکید بر خیال و خیالبافی قهرمان داستان است انتخاب اسم رؤیا نمیتواند بیدلیل باشد. در اینجا برخلاف داستان و فیلم ویسکونتی این دختر است که برای رفع مزاحمت به سراغ قهرمان میآید. رؤیا از شهرستان آمده است. ازآنجاکه کسی را نمیشناسد و در شهر (چه شهری؟) غریبه است به خانه استاد میرود. مانند داستان و فیلم ویسکونتی اینجا هم چهار شب به محل قرار میروند تا رؤیا با امیر (کسی که عاشقش است) دیدار کند.
نکته جالبی که در فیلم مؤتمن وجود دارد ارجاع به فیلم ویسکونتی با نشان دادن پوستر آن در چند نوبت بر دیوار خانه استاد است. اینگونه کارگردان به همکار ایتالیایی خود ادای احترام کرده است. کتاب شبهای روشن نیز در انتهای فیلم نشان داده میشود تا ادای دینی به نویسنده روس باشد. اما ادای دینها و ارجاعها به همینجا ختم نمیشود. همانطور که گفته شد فیلم با شعری از فرخی شروعشده و با همان شعر پایان مییابد. در طول داستان هم چه وقت انتظار در محل قرار یا در خانه، استاد و رؤیا باهم شعر ردوبدل میکنند و بهنوبت شعر میخوانند. استاد بیشتر شعر کلاسیک و رؤیا شعر نو، و این تفاوت سنتی و امروزی در اینجا نمایش داده میشود. از طرفی این ردوبدل کردن شعر به گفته خود کارگردان نمادی برای عشقبازی یا بوسههای عاشقانه بین دو طرف است. صحبت درباره ادبیات و شعر هم از نقاط قوت فیلم است. درجایی از فیلم استاد به رؤیا سینمایی را نشان میدهد که خرابشده و این برای او که به خیالبافی و سینما که یکی از مهمترین ابزار آن است علاقه دارد یک مسئله آزاردهنده است.
سفر استاد ادبیات از کسی که خود را در حصار کتابها پنهان کرده تاکسی که حاضر میشود کتابهای خود را بفروشد تا زندگی جدیدی را آغاز کند از ویژگیهای بهخصوص کار مؤتمن است. خیالبافی او در ابتدای فیلم و واقعیتگرایی او در اواسط فیلم وقتی به رؤیا علاقهمند میشود نشان داده میشود. درصحنهای از فیلم که تغییرات زندگی او با تدوین سریع صحنههای در پی هم نشان داده میشود در کلاس دانشگاه او را میبینیم که روی تخته کلمه واقعیتگرایی یا Realism نوشتهشده میبینیم. درصحنهای دیگر به دوست کتابفروش خود میگوید که فقط عشق کافی نیست و نیاز به پول نیز هست و او برای همین کتابهای خود را میفروشد.
در داستان و فیلم ویسکونتی شخصیت بهجایی بازمیگردد که قبلاً بوده است. در نسخه ایرانی قهرمان تنها دارایی ارزشمند خود، یعنی کتابخانه را درراه عشق به حراج میگذارد، و این بدان معناست که بعد از رفتن رؤیا حتی به نقطه پیش از دیدن او هم بازنگشته است. رهاشدگی و تنهایی قهرمان در فیلم مؤتمن بسیار ملموستر حس میشود.
استاد ادبیات همواره درگرفتن تاکسی مشکل دارد. گویی رانندگان تاکسی او را نمیبینند. چیزی که بعد از آمدن رؤیا شاهد هستیم تا حدودی حل میشود. یعنی رانندگان برای رؤیا هم که شده نگه میدارند. مزاحمتی که برای دختر در داستان پیش میآید یعنی حمله مردی مست مختص روسیه آن زمان است. مزاحمت فیلم ویسکونتی مختص ایتالیا و مزاحمت فیلم مؤتمن مختص ایران زمان خودش. اما در نسخه ایرانی تأکید بر این مزاحمت و نگاه خاص به زن تا انتهای فیلم در بخشهای مختلفی دیده میشود. درصحنهای در کافه ما در پسزمینه و بیرون از پنجره شاهد ایستادن ماشینهای مدلبالای دهه نود شمسی جلو زنی هستیم که کنار خیابان ایستاده و به نظر میرسد یک روسپی باشد. در پیشزمینه اما رؤیا راداریم که باوجود رفتن به خانه استاد و همدمی با او با زن پسزمینه تفاوت دارد. این هم از ویژگیهای فیلم مؤتمن و از تمایزات آن با نسخه ایتالیایی است.
صحنههای خارجی فیلم چه در روز و چه در شب همگی از دکورهای طبیعی استفادهشده است. با توجه به نسخه بیکیفیت موجود امکان بررسی بافت تصویر یا عوامل دیگر زیباییشناسی برای نگارنده سخت است. اما تا حدی به نظر میرسد نوع تصویر بر سردی فضاها و روابط صحه میگذارد. و البته با علاقهمند شدن استاد به رؤیا تا حدی این سردی از فضاها و رنگها گرفته میشود.
جمعبندی
لوکینو ویسکونتی در روایت خود از اثر اصلی تا حد زیادی عناصر اصلی را حفظ کرده است. گرچه تغییرات ظریفی در شخصیتهای اصلی داده است و شخصیتها و رخدادهای فرعی وارد روند داستان کرده است. البته واردکردن این شخصیتهای جدید برای اقتباس سینمایی بلند از اثر داستانی کوتاه اجتنابناپذیر است و همانطور که در بخش فیلمنامه اقتباسی گفته شد برای حفظ پیرنگ اثر ضروری است. از طرفی کارگردان ایتالیایی برخلاف سبک و سیاق نئورئالیسم تشخیص داده است برای بهتر نشان دادن داستان داستایوفسکی بهتر است از دکورهای واقعی فاصله گرفته و دکورهای مصنوعی را انتخاب کند. درنتیجه اینطور احساس میشود که ویسکونتی در خدمت داستان بوده تا داستان در خدمت ویسکونتی.
در مورد نسخه ایرانی اما شاهد هستیم کارگردان داستان را به ایران میآورد. از صحنهها و دکورهای واقعی بهره میبرد. مسائل اجتماعی که برای او دغدغه است را در خلال داستانی عاشقانه بیان میکند. از شعر شعرای ایرانی در فیلم بهره گرفته میشود و به ادبیات و سینما ارجاع داده میشود. خود مؤتمن درجایی گفته بود این اثر بیشتر وامدار عطار و داستان «شیخ صنعان و دختر ترسا» است تا داستایوفسکی. و این نشاندهنده نگاه بومی در ساخت این فیلم و خلاقیت در اقتباس انجامشده است. دیالوگهای ذهنی استاد در خدمت داستان است و در انتقال حس داستانی تأثیر بسزایی دارد. درنتیجه به نظر بسیاری از اهلفن نسخه مؤتمن اقتباس موفقتری بوده است. گرچه متأسفانه به دلایل مسائل پخش این فیلم در دنیا کمتر شناختهشده است.
فهرست منابع
- کتاب شبهای روشن، فئودور داستایوفسکی، سروش حبیبی، چاپ نهم، نشر ماهی
- فیلم شبهای روشن (1957)، لوکینو ویسکونتی
- فیلم شبهای روشن (1381)، فرزاد مؤتمن
- کتاب نقد و تحلیل آثار لوکینو ویسکونتی، جفری نوئل اسمیت، محمدرضا لیراوی، انتشارات فرهنگ کاوش
- کتاب نوشتن برای سینما، مجموعه مقالات نویسندگان مختلف درباره فیلمنامهنویسی، فصل ساختار فیلمنامه اقتباسی توسط کنت پرتنی، ترجمه حمیدرضا منتظری، ص 437
- کتاب اقتباس برای فیلمنامه، محمد خیری، چاپ اول، انتشارات سروش
- مجله سینما و ادبیات، شماره 43، آذر و دی 1393، سال یازدهم، پرونده بینامتنیت در ادبیات ایران و جهان
- مقاله تاریخ، اقتباس و تصاحب در سینما، محمد شهبا، غلامرضا شهبازی، دانشگاه هنر، تهران، ایران
پینوشت:
1- مطالب ذکر شده در این مقاله صرفا نظرات نگارنده است
2- ذکر مطالب با عنوان نام نگارنده بلامانع است