ایلیا داودی نامقی

وبلاگ شخصی

ایلیا داودی نامقی

وبلاگ شخصی

ایلیا داودی نامقی

ایلیا داودی نامقی هستم، ساکن تهران، زبان فرانسه خوانده ام و به ادبیات، هنر، سیاست، روانشناسی و خیلی چیزهای دیگر علاقه مندم، علاقه اصلیم اما سینماست،فیلم نگاه میکنم و به شما هم توصیه میکنم فیلم نگاه کنید، نه اینکه فقط ببینید، نگاه کنید، درباره فیلمها بخوانید و بنویسید. من هم سعی میکنم همین کار را بکنم

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

اهل کاشانم.
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است....
نقل میکنند که به سراینده این خطوط گفتند چرا تابلوهایت انقدر ارزان است گران تر بفروش، جواب داد قیمت تابلو باید طوری باشد که حتی کارمندها هم بتوانند قسطی بخرند. اگر میدانست در حراج تهران تابلوهایش را میلیاردی میفروشند چه حالی پیدا میکرد؟ با آن روحیه شاعرانه و لطیف و آن طبیعت گرایی بی مثال چطور واکنش نشان میداد. شاید شعری میگفت و در آن گلایه میکرد. مهمتر از این مساله اما شاید این باشد که هنرمندی که چنین اعتقادی دارد با انحصاری شدن و خصوصی شدن هنر مخالف است و عقیده دارد هنر باید در بطن و متن جامعه باشد.
بنکسی نقاش ناشناس انگلیسی است که با نقاشی های دیواری خود معروف شد. او همواره نقاشی ها خود را در محله های فقیر لندن و در مقابل چشم همه  قرار میدهد. از معروف ترین نقاشی های او دختری با بادکنک است که روز گذشته در حراجی در لندن به قیمت یک میلیون و 400 هزار دلار فروش رفت اما به محض زدن چکش حراجی نقاشی شروع به خرد شدن و از قاب خارج شدن کرد به نحوی که همه حضار متعجب و حیرت زده شدند. بعد معلوم شد بنکسی پیشتر یک خردکن در قاب تابلو گذاشته بود تا اگر روزی به حراج گذاشته شد تابلو را نابود کند. گمانه زنی ها درباره دلیل این کار او زیاد است اما به نظر من مهمترین دلیل او همان چیزی است که سهراب به آن اعتقاد داشت، هنر انحصاری نیست، هنر متعلق به یک طبقه و قشر خاص نیست که با میلیون ها و میلیارها آن را برای خود کنند، هنر متعلق به همه اقشار جامعه است.این یک شعار نیست بلکه یک عقیده جهانی و مشترک بین هنرمندان مختلف از نسل های مختلف و فرهنگ های متفاوت است.

  • محمد داودی نامقی

گناه، برزخ، اخلاق، وجدان، حادثه، عقوبت اینها کلید واژه های کارهای مک دونا، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینمای ایرلندی بریتانیایی است. از مک دونا تا کنون نمایشنامه ها متعددی اجرا شده یا فیلمنامه های مختلفی روی پرده نقره ای رفته است. آخرین فیلم او نیز در اسکار امسال نامزد دریافت بهترین فیلمنامه اصیل و بهترین فیلم بود. اما در بروژ فیلم قدیمی تر و کمتر دیده شده اوست که قلم قوی و هوش سرشار مک دونا را میتوان از صحنه به صحنه، دیالوگ به دیالوگ و نما به نمای فیلم درک و دریافت کرد. ری یک آدمکش است که در اولین ماموریت خود به اشتباه بچه ای را هدف قرار داده است و اکنون از عذاب وجدان رنج میکشد. از طرفی او و کن بعد از این خرابکاری به شهر بروژ در بلژیک فرستاده شده اند تا ظاهرا آبها از آسیاب بیفتد. بعدها میفهمیم رئیس آنها (هنری) این دو را به بروژ فرستاده تا قبل از اینکه به کن دستور حذف ری را بدهد، ری شهر زیبای بروژ را ببیند در صورتی که ری بر خلاف کن از شهر متنفر است. کن در لحظه آخر از کشتن ری صرف نظر میکند و این باعث میشود خود هنری برای کشتن او به بروژ بیاید.
در بروژ فیلمی درباره کیفیت قضاوت اخلاقی است. درباره افتادن در برزخ عذاب وجدان و جنگیدن یا تسلیم شدن در برابر آن. مک دونا به زیرکی شهر بروژ را انتخاب کرده است، شهری قدیمی با آثار باستانی متعلق به قرون وسطی که انگار قرار است برزخ شخصیت ها باشد. بعد از اینجا آنها به بهشت میروند یا جهنم بستگی به اعمال و قضاوت های خود آنها دارد. اعمالی که اکنون و در همین دنیا انتخاب میکنند و نتیجه آن را نیز در همین کره خاکی دریافت خواهند کرد.
پی نوشت: لذت خواندن نمایشنامه های مک دونا را از دست ندهید. مرد بالشی، ستوان آینیشمور، مراسم قطع دست در اسپوکن، ملکه زیبایی لی نین و ...

  • محمد داودی نامقی

شماره 17، سهیلا به کارگردانی محمود غفاری فیلمی است درباره تنهایی و درماندگی زنی در آستانه میان سالی و درگیری او با این تنهای اش. سهیلا که همچنان مجرد است اگر سنش بالاتر برود و ازدواج نکند شانس بچه دار شدن را از دست میدهد. در طول فیلم شاهد تلاشهای او هستیم برای گذشتن از این مرحله حساس زندگی و پیدا کردن مردی که بتواند او را به عنوان همسر بپذیرد. به موسسات همسریابی میرود و در کلاسهایی شرکت میکند که بتواند اعتماد به نفس خود را تقویت کند و با مشکلات مجردی و تنهایی کنار بیاید.  با مردانی ملاقات میکند که در گذشته به نحوی رابطه اش را با آنها قطع کرده یا افرادی که دوست و آشنا به او معرفی میکنند. به همه اینها دلسوزی های ترحم آمیز یا شوخی های اطرافیان او را اضافه کنید تا برزخی که این آدمها درگیرش هستند را کمی بتوان تصور کرد.  سهیلا و انسان های همدرد او درگیر خفقانی هستند که بر همه جنبه های زندگی آنها تاثیر میگذارد.

فیلم به خوبی شرایط زندگی سهیلا و آدمهای مانند او را ترسیم میکند. حتی اشاره کوچکی هم به مشکلات جنسی این آدمها از زبان مربی یکی از کلاسهایی که سهیلا درآنها شرکت کرده میشود. مشخص است سازندگان درک درستی از وضعیت این قسم آدمها دارند. در جایی از فیلم که سهیلا در حال توضیح وضعیت خود برای دوستی است گویی مونولوگی ایراد میکند برای ما تا شرایط سخت خود را توضیح بدهد که چگونه با رسیدن به چهل سالگی دنیایش در مقابل چشمانش فرو میپاشد. البته بازی زیبای زهرا داود نژاد هم نقش بسیار پر رنگی در ارتباط برقرار کردن ما با شخصیت سهیلا دارد. باید به غفاری برای انتخاب او برای این نقش تبریک گفت. فقط سوالی که در انتهای فیلم برایم مانده این است که آیا سینما باید فقط طرح مساله کند و ذهن ما را متوجه نقاط کوری در اطرافمان بکند که تا بحال نمیدیدم (که بخودی خود نکته مثبتی است) یا میتواند علاوه بر آن بر کارکرد داستان گویی و تحول شخصیت هم تکیه کند و در انتها ما را با حس رضایت از دیدن فیلم همراه کند که فراموش نکنیم. شاید من از سهیلا این انتظار را داشتم که محقق نشد.

  • محمد داودی نامقی