ایلیا داودی نامقی

وبلاگ شخصی

ایلیا داودی نامقی

وبلاگ شخصی

ایلیا داودی نامقی

ایلیا داودی نامقی هستم، ساکن تهران، زبان فرانسه خوانده ام و به ادبیات، هنر، سیاست، روانشناسی و خیلی چیزهای دیگر علاقه مندم، علاقه اصلیم اما سینماست،فیلم نگاه میکنم و به شما هم توصیه میکنم فیلم نگاه کنید، نه اینکه فقط ببینید، نگاه کنید، درباره فیلمها بخوانید و بنویسید. من هم سعی میکنم همین کار را بکنم

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

با فیلم همه می دانند اصغر فرهای باید با احتیاط برخورد کرد. یک فیلم جدای از ویترین آن که بازیگران، لوکیشن، تصاویر و افه های آن، موسیقی و افکت های صوتی است چه چیزی در هسته آن دارد که ما را جذب میکند؟ اگر داستان و نحوه انتقال آن توسط کارگردان را به عنوان هسته مرکزی فیلم و عامل تاثیر گذار آن در نظر بگیریم اجازه بدهید تا این عوامل را در فیلم فرهادی بررسی کنیم. داستان فیلم در مورد مادری است به نام لائورا که به همراه دو فرزند دختر و پسر خود از آرژانتین به شهر مادری خود در اسپانیا برای حضور در عروسی خواهرش میرود. در حین مراسم دختر او دزدیده میشود و در ادامه ما شاهد تنش خانواده برای پیدا کردن دختر و پرداخت پول به ربایندگان هستیم. تمام المان های آشنای فیلم های فرهادی را در همه میدانند هم میبینیم، دروغ ها و رازهایی که کم کم آشکار میشوند، نیروی حاکمی که یا وجود ندارد یا مزاحم است و شرایط را بدتر میکند، اعضای فامیلی که در ابتدا مهربان و دوست به نظر میرسند اما در ادامه هر کدام گوشه ای از اختلاف ها و مشکلات خود را آشکار میکنند. پیش داستان هایی که بر شرایط حاضر تاثیر مستقیم دارند. همه زمینه سازی ها و گره افکنی ها اما در جایی و به نحوی گره گشایی میشود که نا امید کننده است. بازیهایی حرفه ای بازیگران خوبی چون پنلوپه کروز و خاویر باردم هم نمیتواند در این مرحله فیلم را نجات دهد. خب همه حدس میزنیم که همه آتش ها زیر سر یک آشنا باشد ولی نحوه ارائه این مسئله ای که همه میدانیم به گونه ای است که متناسب همه آن معماپردازی ها نیست. اینجاست که فیلم فرهادی از ساخته های قبلی او در درجه عقبتری قرار میگیرد. حتی در مقایسه با فیلم گذشته (le passe)  که اولین تجربه فرهادی در فیلم سازی با عوامل بین المللی است «همه میدانند» فیلمی است که در جایگاه پایین تری قرار دارد. آن رازآلودی و مبهمی اتفاق افتاده عاملی است که فیلم های فرهادی را متمایز میکند. اما این خاصیت ابهام آمیز بودن مساله در فیلم همه میدانند به کلی از دست میرود. بی صبرانه منتظر دیدن فیلم دیگری در قد و قامت های درباره الی از این کارگردان موفق ایرانی هستم.

  • محمد داودی نامقی

این به جرات میتواند بهترین فیلم هومن سیدی تا به حال باشد. مغزها فیلمی است که از همه امکانات خود در جهت باورپذیر ساختن فضا بهره میبرد و روایت خود را تکمیل میکند.
داستانهای زیادی در طول تاریخ و در فرهنگ نوشتاری ملل درباره رقابت بین برادران وجود دارد. داستان فیلم مغزها هم در سطح به همین سادگی است. شکور (فرهاد اصلانی) برادر بزرگتر خانواده و پادشاه دنیای حلبی آباد است. او آشپزخانه مواد مخدر دارد و همه از او حساب میبرند. برادر کوچکتر او شاهین (نوید محمدزاده) کمی خل وضع است اما به دنبال این است که جا پای برادر بزرگتر بگذارد و کار را یاد بگیرد، که البته شاهین مخالف است چرا که او را دست و پا چلفتی می انگارد. شهروز برادر کوچکتر بیشتر به شکور شبیه است. داستان آدمهایی در یک دنیای دور افتاده که هوس ها و حسرت های خودشان را دارند. اما در بطن ماجرا از فاصله ای امن مخاطب دنیایی هستیم که فقر در آن باعث میشود خشونت یک امر طبیعی و حق مسلم طلقی شود. بعدها که پای آبروی خانواده و ناموس برادران به وسط کشیده میشود دریدن و شکستن و خرد کردن امری طبیعی است. اگر مغزها را نسخه ایرانی فیلم برزیلی شهر خدا بدانیم، در جایی که شباهت های زیاد این دو در عریانی خشونت و مواد مخدر و اسلحه را شاهد هستیم به خوبی تفاوت های حلبی آباد های اطراف تهران با فاولای برزیل فیلم سیدی را از یک کپی برابر اصل به یک اثر مستقل تبدیل میکند. تفاوت هایی که در بافت فرهنگی اجتماعی خود را نشان میدهد. آنجا که بچه های بالای شهر با ماشین های آخرین مدل خود در بام تهران، دختر و پسر، به بگو و بخند مشغول هستند مغزهای کوچک باید نگران آبروی خانواده خود باشند که توی محل با انگشت نشانشان ندهند. مغزهای کوچک میتوانند برای حفظ آبرو به سادگی به حذف یکی از اعضای خانواده خود تن در دهند. انگار شرافت خانواده ای خلافکار از جان یک انسان ارزش بیشتری دارد. علاوه بر همه اینجا حقارت انسان ها هم گویی موتور محرک آنها برای پیش رفتن در جامعه ای است که تمام فشار را بر روی آنها گذاشته. شاهین که احساس میکند خانواده او را جدی نمیگیرد و پدر و مادر بین او و برادران فرق میگذارند از هر حربه ای استفاده میکند تا قدرت را در دست بگیرد و با کوچکترین ضعف شکور لحظه ای درنگ نمیکند تا برادر خود را تحقبر کند و به او ضربه بزند. این دنیای گرگهاست.

  • محمد داودی نامقی

گناه، برزخ، اخلاق، وجدان، حادثه، عقوبت اینها کلید واژه های کارهای مک دونا، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینمای ایرلندی بریتانیایی است. از مک دونا تا کنون نمایشنامه ها متعددی اجرا شده یا فیلمنامه های مختلفی روی پرده نقره ای رفته است. آخرین فیلم او نیز در اسکار امسال نامزد دریافت بهترین فیلمنامه اصیل و بهترین فیلم بود. اما در بروژ فیلم قدیمی تر و کمتر دیده شده اوست که قلم قوی و هوش سرشار مک دونا را میتوان از صحنه به صحنه، دیالوگ به دیالوگ و نما به نمای فیلم درک و دریافت کرد. ری یک آدمکش است که در اولین ماموریت خود به اشتباه بچه ای را هدف قرار داده است و اکنون از عذاب وجدان رنج میکشد. از طرفی او و کن بعد از این خرابکاری به شهر بروژ در بلژیک فرستاده شده اند تا ظاهرا آبها از آسیاب بیفتد. بعدها میفهمیم رئیس آنها (هنری) این دو را به بروژ فرستاده تا قبل از اینکه به کن دستور حذف ری را بدهد، ری شهر زیبای بروژ را ببیند در صورتی که ری بر خلاف کن از شهر متنفر است. کن در لحظه آخر از کشتن ری صرف نظر میکند و این باعث میشود خود هنری برای کشتن او به بروژ بیاید.
در بروژ فیلمی درباره کیفیت قضاوت اخلاقی است. درباره افتادن در برزخ عذاب وجدان و جنگیدن یا تسلیم شدن در برابر آن. مک دونا به زیرکی شهر بروژ را انتخاب کرده است، شهری قدیمی با آثار باستانی متعلق به قرون وسطی که انگار قرار است برزخ شخصیت ها باشد. بعد از اینجا آنها به بهشت میروند یا جهنم بستگی به اعمال و قضاوت های خود آنها دارد. اعمالی که اکنون و در همین دنیا انتخاب میکنند و نتیجه آن را نیز در همین کره خاکی دریافت خواهند کرد.
پی نوشت: لذت خواندن نمایشنامه های مک دونا را از دست ندهید. مرد بالشی، ستوان آینیشمور، مراسم قطع دست در اسپوکن، ملکه زیبایی لی نین و ...

  • محمد داودی نامقی

فیلم اعتراف شاید بهترین ساخته گاوراس نباشد، اما قطعا از آن دسته کارهای اوست که طرفدارانش را راضی میکند، باز هم یک تریلر سیاسی، تدوین سریع، فیلمنامه منسجم، بازی های قابل قبول و ... تمام ویژگی هایی که  طرفداران گاوراس به خاطر آنها به تماشای فیلمهای او می نشینند در این کار وجود دارد. ماجرای فیلم از خاطرات واقعی وزیر امور خارجه  چکسلواکی سابق، آرتور لندن گرفته شده که در سال 1950 متهم به خیانت و جاسوسی شد و مدتها در زندان تحت شکنجه بود و در نهایت در سری محاکمه های استالینی معروف به محاکمه اسلنسکی به حبس ابد محکوم شد. اما بخش اصلی و دردناک فیلم در زندان میگذرد، زندان مخوف پلیس مخفی و بازجویی های سخت، غیر انسانی و خرد کننده ای که در آنها به زندانی حتی اجازه نشستن هم نمیدهند.

 شکنجه هایی که برای بیرون کشیدن حقیقت از زیر زبان بازداشتی نیست، بلکه برای بیرون کشیدن حقیقت مورد نظر حزب انجام میشود. در حکومتی که از روزنامه و تلویزیون و رادیو و رفیق و هم حزبی و همکار و حتی همسر شما طرفدار حزب است و شما را (بر خلاف واقعیت) گناهکار میدانند و شما تنها در زندانی مخوف تحت بازجویی هستید چقدر میتوانید مقاومت کنید؟ اگر داخل زندان بگویند همسر شما با دوست و همکار مبارز شما رابطه دارد خرد نمیشوید؟ اگر شما را ساعتها با چشم بسته از این اتاق به آن اتاق ببرند سر شما داد بکشند و اجازه استراحت به شما ندهند تاب می آورید؟ اینها آن چیزی که آرتور لندن در کتاب خود و گاوراس به تبع آن در فیلم خود نشان میدهد.
آنچه این فیلم را از نمونه های مشابه متمایز میکند شاید نشان دادن بی تفاوتی مردم جامعه و همراهی آنها با حکومت برای این سرکوبها است.
یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم صحنه پراکنده کردن خاکستر اعدامی ها در دشتی توسط مامورین است، و شوخی یکی از آنها:

« تا حالا انقد آدم رو یه جا تو ماشینم جا نداده بودم»

 شوخی موحشی که نشان میدهد جان آدمیزاد برای یک سیستم توتالیتر چیزی بیش از یک مضحکه نیست.

امتیاز: 4.1 از 5

  • محمد داودی نامقی

hell or high water یا اگر از آسمان سنگ ببارد، اسم فیلم به خودی خود نشانه عزم راسخ قهرمانان آن است. دو برادر که با هر شیوه ممکن میخواهند با سرقت از همان شعب بانکی که ملک خانودگی آنها را در رهن خود نگه داشته و قصد فروش آن را دارد پول رها کردن وثیقه زمین را فراهم کنند و زمین آبا و اجدادی خود را نجات دهند.

برادر بزرگتر (کریس پاین) که تا کنون هیچ سابقه خلافی نداشته مغز متفکر نقشه آنهاست و برادر کوچکتر (بن فورستر)  که تازه از زندان خلاص شده  بازوی متبحر اجرای آن است. گرچه در طول فیلم آنها در نقش همدیگر هم ظاهر میشوند و مخاطب را غافلگیر میکنند. یک کلیشه دوست داشتنی دو برادر که در برابر سیستم می ایستند با پیچ و تابهای داستانی خوب که کلیشه را در سطح جدیدی ارائه میدهد. در حقیقت لفظ کلیشه برای این فیلم به هیچ وجه توصیف بدی نیست. این یک غرب وحشی مدرن است. با شخصیت هایی که با لهجه جنوبی آمریکا صحبت میکنند و به جای اسب از ماشین های شاستی بلند و عضله ای آمریکایی استفاده میکنند و به جای ششلول از اسلحه های اتوماتیک و نیمه اتوماتیک استفاده میکنند. اما اینها باعث نشده که به جای داستان گویی و توجه به عناصر آن ما غرق در صحنه های اکشن و تعقیب و گریز و تیر اندازی شویم. بلکه گاهی حتی با صبر و حوصله منتظر حرکت بعدی برادرها در شطرنج هیجان انگیز اجرای نقشه شان هستیم.

کارگردانی تر و تمیز دیوید مکنزی شما را همراه میکند. دوربین مکنزی در نقاط مختلف فیلم به تناسب حس و حال صحنه حرکت میکند. یا ثابت است یا همراه با تکانهای ماشین در صحنه های تعقیب و گریز تکان میخورد. وغیز از این دو حالت هم میزان شات به نحوه ای است که شخصیت ها را در پس زمینه عظیم و درندشت صحراها و زمین های بایر جنوب آمریکا نشان میدهد. انسانهایی مقهور و تهی از درون را در پس زمینه ای طبیعی که نمایانگر حالات و روحیات خشن انهاست میبینیم.

  تقابل جف بریجز کارکشته و پیر با کریس پاین جوان و زرنگ هم جذابیت خاص خود را دارد. گویی این دو با هم شطرنج بازی میکنند و سعی میکنند دست همدیگر را بخوانند. شاید در این بازی اما نه مساوی وجود داشته باشد و نه کیش و ماتی. بازی که در آن طرفین چیزی برای از دست دادن ندارند.
امتیاز: ۴ از ۵
#فیلم #hell_or_high_water #سینما #جف_بریجز #کریس_پاین

  • محمد داودی نامقی

فیلم‌ اسپاتلایت داستان واقعی گروهی خبرنگار روزنامه بوستون گلوب است که میخواهند سواستفاده جنسی سیستماتیک و گسترده کشیشان کاتولیک از کودکان و البته حمایت کلیسا از آنان را افشا کنند. ما که میدانیم انتهای داستان چیست. همینقدر بگویم که این خبرنگاران برنده جایزه پولیتزر شدند. حال تصور کنید فیلمی را میبینید که انتهایش را میدانید و ۷۰ درصد آن در دفتر روزنامه و با محوریت بحث و جدل چند روزنامه نگار میگذرد. محور قدرت فیلم در این است که چنین موضوعی که میتوانست به شدت خسته کننده باشد را چنان پر جذبه و کشش جلو میبرد که تا لحظه آخر همراه داستان میشوید.

اصلا اسپاتلایت یک فیلم کارگاهی است که شما نه مجرم را میبیند نه صحنه جرم، و تعقیب و گریزی و اکشنی هم در کار نیست. اصولا تعلیق و کشمکشی به آن معنای معیار سینمایی در آن نیست اما مخاطب چنان متحیر از میزان چشم پوشی و تساهل مسئولین و مردم با کشیشان فاسد و کلیسای پنهانکار است که نمیتواند با خبرنگاران در جهت رو کردن دست کلیسا همراه نشود. موانع سر راه خبرنگاران هم از نوع موانع فیلمهای تخیلی یا اکشن نیست. آنها باید با دیوارهای ذهنی افراد بجنگند. دیوارهای که در پی سالها بندگی و اطاعت کورکورانه افراد جامعه از کلیسا بنا شده است.

 فیلم همینطور از کلیشه های معمول دوری میکند. فیلمی با محوریت روزنامه فقط یک صحنه کلیشه چاپ روزنامه دارد و آن هم وقتی است که فیلم به بخش گشایش نهایی رسیده و با این چاپ شدن روزنامه مخاطب نفس راحتی میکشد، چون در تمام مدت ۲ ساعت و اندی فیلم منتظر این لحظه بودیم. گشایشی که در نتیجه متقاعد کردن افرادی از داخل خود کلیسا برای افشای جنایات این نهاد پر قدرت به دست می آید. و این خود شکستن کلیشه دیگری است. همیشه قربانی نیست که حرف میزند بلکه ممکن است همدست مجرم او را لو دهد.

 بازی ها هم قابل قبول هستند. آنها خبرنگاران خونسردی هستند که میخواهند روزنامه خود را برای مخاطب جذابتر کنند ولی به حدی درگیر این فاجعه خاموش میشوند که گاهی کنترل خود را از دست میدهند مانند صحنه ای که مارک رافلو به رئیس خود اعتراض میکند که چرا زودتر این داستان را منتشر نمیکنند تا جلوی تعرضات و تجاوزات بیشتر کشیشان را بگیرند.
این فیلم را در لیست خود قراردهید چون دو جایزه اسکار دریافت کرده، یکی به عنوان بهترین فیلم و دیگری بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی. بعد دیدن این فیلم به این فکر کنید که سهم هر کدام از ما در چشم پوشی فساد اطرافمان چیست و چطور میتوانیم از آن جلوگیری کنیم

  • محمد داودی نامقی

آندریا آرنولد نام عسل آمریکایی را از نام آهنگ گروه لیدی آنتبلام وام گرفته است. آهنگی که به همراه تعداد زیادی آهنگ دیگر در کنار شخصیت های جوان داستان  در طول فیلم به آنها گوش میدهیم. او تا کنون با فیلمهای خود نشان داده است که دغدغه او جوانان طبقه ضعیف جامعه و جایگاه آنان در کشاکش جامعه و همچنین درگیری آنها با بلوغی سخت و روزگاری سخت تر است. برای نزدیک شدن به این دنیا هم او سبک تصویری شبیه به مستندهای اجتماعی انتخاب میکند‌. از همان اولین سکانس این فیلم این واقع گرایی و سبک خاص تصویری توجه شما را جلب میکنید. دوریین روی دست سیال او فیلم فیل از گاس ون سنت را به یاد شما می اندازد و مخاطب را در بطن حوادث قرار میدهد. حوادثی که البته هیچ اتفاق بزرگ و عجیبی نیستند بلکه فجایع مینیاتوری انسانهای عادی هستند. فوکوس های نقطه ای و عمق میدان کم هم یکی دیگر از ویژگی های تصویری فیلم این کارگردان است. استار دختری جوان است که میخواهد از زندگی که در آن گیر افتاده خلاص شود و زندگی خود را پیش بگیرد. او میخواهد سرمایه جوانی خود را آنجا که خود می پسندد به کار گیرد پس برادر و خواهر کوچک خود را به مادرشان میسپارد، دوست پسر بی مسئولیت خود را رها کرده و با جیک که  اتفاقی با او آشنا شده و دوستانش به جاده میزند تا مانند یک فروشنده دوره گرد در هر خانه ای مجله بفروشد. در همین مسیر و سفر بی مقصد در جاده های آمریکاست با سفر او از یک دختر ساده و رنجبر به یک فرد بالغ همراه میشویم و بزرگ شدن او را با فاصله ای کم و حتی گاهی به اندازه طول لنز دوربین شاهد هستیم.
جمع فروشنده ها که‌استار جزو آنان است هم به نوبه خود جالب است‌. گویی این جمع قرار است نماینده آمریکا (یا هر جامعه سرمایه داری دیگر) باشد. آمریکایی که در آن باید برای لقمه ای نان و سرپناهی موقت سخت جان بکنی و هر تحقیری را تحمل کنی. اگر بفروشی وظیفه ات بوده و اگر نفروشی تنبیه سختی میشوی. یا رها میشوی یا مجبوری تا حد مرگ با بازنده ای دیگر مثل خودت که قربانی سیستم است مبارزه کنی. تحت کنترل افرادی که خود همه جور خوشی و لهو لعب را برای خود مجاز میدانند و بقیه را از آن نهی میکنند.
نظر شخصی من این است که آرنولد کارگردانی است با فکر و برنامه. گواه این مدعی هم فیلم کوتاهی به نام زنبور است که سال ۲۰۰۳ آن را ساخته‌. در همان فیلم شاهد صحنه ای هستید که شخصیت زن به زنبوری که پشت پنجره گیر افتاده کمک میکند رها شود. مشابه صحنه ای در فیلم عسل آمریکایی که استار کار مشابهی میکند. آرنولد به همین سادگی به شخصیت اصلی خود نزدیک میشود و ما را با آنها آشنا میکند.

  • محمد داودی نامقی

فکر میکنم فیلمهای مهم و مطرح جشنواره 35 ام فیلم فجر را موفق شدم در مشهد ببینم و در این یادداشت سعی دارم خیلی مختصر به آنها بپردازم و معرفی کنم. به این امید که این فیلمها در اکران عمومی با استقبال و اشتیاق تماشاچیان رو برو شوند

برای خوانددن درباره آنها به ادامه مطلب مراجعه کنید....

  • محمد داودی نامقی